سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی

92/2/24
1:25 ص

تا حالا به محک و معیاری که بـشـه با اون حـد و  اندازه آدمها و ارزش و جـایگـاهشون را تـشخیـص داد، فکر کرده ای؟ در واقع میخواهم از تو بپرسم: بزرگی آدم ها را با چی می شه سنجید؟

شاید بگی هرکس بزرگی را در چیزی می بینه؛ داشتن مال و منال، بزرگی میز و صندلی، قدرت و یا چیزهای دیگه مثل همین. اگه اینطور باشه، بزرگترین مردم کسانی اند چون : چنگیزخان مغول، هیتلر و یهودی سرگردانی که به پول های بادآورده از نزول و رباخواریش می نازد.

پیش خودمون بمونه؛ بسیاری از ما مردم بی آنکه بدونیم و یا بخواهیم در آرزوی روزی هستیم که بر صندلی رباخوارترین ها و خونریزترین ها تکیه بزنیم و متأسفانه در هوای آن روز نیز زندگی می کنیم و مقدماتش را فراهیم می سازیم.

قبل از اینکه تکلیف این سؤال و جوابش را معلوم کنیم، اجازه بده بپرسم: هیچ به قیمت آدم ها فکر کردی؟

شاید بگی که مگه آدم ها هم قیمت دارند؟ بله، هرکس قیمتی دارد. قیمت را هم خودش تعیین می­کنه، اون هم باتوجه به شناختی که از خودش دارد؛ چیزی که اگه بر زبان نیاورد هم می شه با دیدن اعمال و کردارش حدس زد.

بعضی ها قیمتشان یک سلام و علیک است و پول یک چای و نوشابه. بعضی ها برای خودشان قیمت بالاتری قائلند و با آن راحت خریداری می شوند. پنجاه، صد یا پانصد هزار تومان و گاهی از این بالاتر، 10 یا 50 میلیون تومان.

بزرگی هرکس به اندازه آرزوی اوست. قیمتی هم که می شود پرداخت و او را خرید به اندازه ارزش و قیمت آن آرزوست.

در میان میلیاردها آدمی که تا امروز پا به روی خاک گذاشتند و رفتند و یا همین ها که دور و بر ما زندگی می کنند، مردان و زنانی را می شود اسم برد که به این راحتی نمی شود خریدشون و ازشون خدمتکاری مطیع ساخت. اصلاً کمتر کسی این توان را دارد که قیمت آنها را بپردازد تا چه برسه به اینکه آنها را مثل بنده و چاکری در اختیار داشته باشد.

در بین ما خیلی ها ظـاهراً طـالـب بهـشتـنـد امـا گـاهـی بــا خرمایی هم خریده می شَن. در واقع بهشت آرزوی آنها نیست، خرما و اعتبار دنیایی و امـثـال ایـنها آرزوی اصلی آنهاست و بهشت لـقـلـقـه زبانشان؛ وگرنه کسی که آرزوی بهشت داشته باشد با چیزی کمتر از بهشت خریداری نمی­شود.

قیمت بهشت را هم کسی نمی تونه تعیین کنه و بپردازد تا چه برسه به اینکه این مردان یا زنان را چاکر خودش بسازد.

شاید کسانی پیدا بشَن که آرزویی بزرگ تر از این داشته باشند، مثلا خود خدا را طالب باشند و حتی با قیمت سنگینی مثل قیمت همه بهشت هم راضی نباشند و به قول حافظ :

 

از در خویش خدایا به بهشتم نفرست                   که سر کوی تو از کون و مکان، ما را بس

و یا

ما را نه سر دوزخ و نه حرص بهشت است                   بردار ز رخ پرده که مشتاق نگاهیم

 

هرچه عمر زمین گذشته قیمت آدمها هم کمتر شده، اطراف زمین مملو از مردان و زنانی است که همه خدا، همه بهشت، همه پاکی، همه عزت و همه بزرگی را فدای یک صندلی، یک مدرک دانشگاهی و حتی نزدیکی به مقامات سیاسی و اجتماعی می کنند.

آن وقت است که وقتی آدمی نگاه به پشت سر می کند، در میانه همه تاریخ و همه ادوار مردی مثل حسین(ع)، را می بیند که همه مال، همه خانه و خانواده، همه زندگی و همه و همه آنچه را که بشود تصور کرد، فدای حقیقت و خدا می کند؛ درمی یابد که او برای خودش قیمتی و در دل آرزویی دارد که اگر تمـامی دنیــا و ثـروت ها وتمامی آخرت و بهشتهایش را هم بدهی، نمی توانی  او را بخری، حسین قیمتی به بزرگی همه حقیقت دارد. از همینجاست کـه مـی شود فـهمید وقـتـی می گفت:

«هیهات منّا الذله» یعنی چه. گویا حسین قبول قیمتی غیر از خـدا را بـرای خـودش ذلت می داند. در حالیکه ما بـندگان کوچک گاهی جواب خوش خدمتی بـه یـک فـرد صاحب مقام را هم برای خودمان عزت می دانیم.

هیچ شده در منزل یکی از دوستان یا آشنایانتان که با آب و تاب از شما تعریف و تمجید می کند، میهمان باشید و ناگهان استکان چای یا لیوان شربت از دستتان رها شود؟ چهره درهم پیچیده و خشمگین دوستتان در این وقت دیدنی است. می توانی بفهمی که پیش او چقدر می ارزی.

به دوستی گفتم:«کسی را که تو را در مالش شریک نمی کند، در جانت شریک نساز» شاید این
خط کش ساده ای برای شما هم باشد. دار و ندارمان را به چه بهایی می دهیم؟ به خوش آمد و لبخند چه کسی؟ کسی یا کسانی که حتی ما را در مالشان هم شریک نمی کنند، تا چه رسد در جان.

همه عزت و بزرگی و حتی فلاح و رستگاری را با چه کسی تقسیم می کنیم؟ اینهمه را تنها در وقتی می­توان درک کرد که میدان امتحان و آزمایش فراهم شده باشد.

کاش می دانستیم که همه چیز را به قیمت باید خرید تا احساس خسران امانمان را نبرد! کاش قیمت حیات، قیمت عزت، قیمت بهشت و حتی قیمت خدا را می دانستیم! آنوقت می­فهمیدیم اینهمه زیبایی و خیر و سرمایه را از اول روز تا پایان شب به چه بهای اندک و حقیری از دست می دهیم.

کاش آرزویی بزرگ و دردی بزرگ دلمان را پر می کرد؛ آنوقت درمی یافتیم که حداقل بهای حیات و عمر، ماندن در عرصه تاریخ است. مثل همه مردانِ مردی که ماندند؛ به گونه ای که هیچ چیز نمی تواند اسم و رسمشان را از صفحه روزگار محو کند. آنوقت درمی یافتیم که چرا اینهمه مرد و زن که در گورستان های بزرگ و فراخی به پهنای زمین خفته اند، تعدادی انگشت شمار مانده اند.

راستی من و تو چقدر می ارزیم؟

بهتر است که به آرزوهایمان نگاه کنیم تا همه چیز معلوم شود...



ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ