سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی

92/4/17
6:1 ع

یا مهدی

شبی پرسیدم از بابا؛ چرا کوتاه دست ما؛ شده از دامن مولا؟؛ 

 جوابم داد با صد آه؛ 

 که از ترس ستمکاران شده غائب؛ وگرنه پنج سالِ اوّلعمرش؛ حیاتی آشکارا داشت؛

به او گفتم : پدر! حفظ امام عصر؛ برای قادرِ یکتا کهمشکل نیست!

پاسخ داد: آری؛ هیچ کاری نیست مشکل بهر او؛ لیکن به حکمت می‌کند هرکار!

شنیدم عالمی می‌گفت: حکمت‌های بسیاری است در غیبت؛

یکی حفظ امام از شرّدشمن؛ دیگری آزادیش از بیعت حکّام ظالم؛ سومی هم امتحان دوستانش؛

نیز حکمتهای دیگر؛ نیست از بهر بیان اکنون مجالش!

بعد اینسان گفت: در تاریخ؛ دو غیبت آمدهبهر امام عصر؛ یکی کوتاه مدت؛

دوّمی بسیار طولانی؛

 

 

یا مهدی

شبی پرسیدم از بابا؛ چرا کوتاه دست ما؛ شده از دامن مولا؟؛

جوابم داد با صد آه؛

که از ترس ستمکاران شده غائب؛ وگرنه پنج سالِ اوّل عمرش؛ حیاتی آشکارا داشت؛

به او گفتم : پدر! حفظ امام عصر؛ برای قادرِ یکتا که مشکل نیست!
پاسخ داد: آری؛ هیچ کاری نیست مشکل بهر او؛ لیکن به حکمت می‌کند هرکار!

شنیدم عالمی می‌گفت: حکمت‌های بسیاری است در غیبت؛

یکی حفظ امام از شرّدشمن؛ دیگری آزادیش از بیعت حکّام ظالم؛ سومی هم امتحان دوستانش؛

نیز حکمتهای دیگر؛ نیست از بهر بیان اکنون مجالش!

بعد اینسان گفت: در تاریخ؛ دو غیبت آمدهبهر امام عصر؛ یکی کوتاه مدت؛

دوّمی بسیار طولانی؛

 

زمان غیبت اوّل؛ که نامش(غیبت صغری) است؛ حدود 69 سال؛ از مکانش باخبر بودند یارانش؛

شرفیاب حضورش گاه می‌گشتند؛ با دیدار رخسارش؛ غم از دل پاک می‌کردند؛

از فیض کلامش؛ بهره می‌بردند؛ نبود او آشکار اما؛ میسّر بود دیدارش!

پس از آن؛ غیبت کبری پدید آمد؛که پایانش نداند کس مگر الله؛

به او گفتم پدر؛ آیا کسی می‌داند اکنون خانه اورا؟ نگاهش را گرفت از من؛ و فهمیدم؛

نمی‌خواهد ببینم اشک چشمش را!

سپس آهی کشید از دل؛ و با اندوه بسیاری چنین فرمود:

فقط یک تن؛ که او هم خادم مولاست؛ زِجا جَستم و گفتم: می‌شناسیدش؟!

پدر جان می‌شناسیدش؟!

سرش را بُرد بالا؛ ساکتو خاموش؛

دو دستش را گرفتم با دو دست خویش؛ و حس کردم؛ تن بابا بسی آراممی‌لرزد!

و وقتی اشکهایش؛ قطره قطره؛ بر سَرم افتاد؛ دانستم که می‌گرید!

برایم دیدن اشک پدر بسیار مشکل بود؛ توان دادم زکف ناگاه؛ و اشک ازدیده‌ام بارید؛

پدر با اشک چشمش پاسخم راداد؛ بشنو حرفهای‌اشکهایش را!:
نمی‌دانم که خادم کیست؛

نشانی نزدم از او نیست؛

فهمیدم که بابا؛‌جستجو بسیار کرده؛ هر دری را دَر زده؛ از هر کسی پرسیده؛

تا شاید بیابد خانه‌ات را؛ اما صد هزار افسوس؛ تلاشش بی‌ثمر مانده؛ و پایش خسته از رفتن؛ کنار راه جامانده!

من و بابا دو همدردیم؛ و درد ما فراق توست؛ ندارد هیچ داروئی چنین دردی؛مگر دیدار؛

کَرَم کن؛ مرهمی بر درد ما بگذار

امام عصر؛ ای موعود ادیان الهی؛ای امید مؤمنان؛ ای دادگر؛ ای آخرین خورشید حق؛

من دوستت دارم؛ و هر لحظه؛ تقاضامی‌کنم؛ وقت ظهورت را؛

قنوت هر نمازم؛ وقت هر راز و نیازم؛ هر دعا؛ هر خواهشم؛هر آرزویم؛ یادگاه توست.

ندارد دل دگر طاقت؛ جدایی را تو پایان ده؛ خرابی‌ها توسامان ده؛

 و اشک چشمهای منتظر را          اشک شادی کن

 



ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ